سید محمدمهدی سیار
از حلقه هایمان به در افتاد رازها
با قیل وقال بی ثمر عشقبازها
دوشید فتنه ای شتران دو ساله را
بر دوششان نهاد به بازی جهازها
شوخی شده ست و عشوه نماز شیوخ شهر
رحمت به بی نمازی ما بینمازها
خیل پیاده ایم، کجا بازگو کنیم؟
رنجی که برده ایم ز شطرنج بازها
ماییم و زخم خنجر و دست برادران
در پیش چشم کوخ نشینان غریب نیست
از کاه، کوه ساختنِ کاخ سازها
قرآن به نیزه رفت...خدایا مخواه باز
بر نیزه ها طلوع سر سرفرازها
در گنبد کبود زمان ما کبوتران
بستیم چشم و بسته نشد چشمِ بازها
بر خاکمان مباد هجوم گرازها
قبل التحریر :« بعضیها در فضای فتنه، این جملهی « کن فی الفتنه کابن اللبون لا ظهر فیرکب و لا ضرع فیحلب » را بد میفهمند و خیال میکنند معنایش این است که وقتی فتنه شد و اوضاع مشتبه شد، بکش کنار ! اصلاً در این جمله این نیست که: «بکش کنار». این معنایش این است که به هیچ وجه فتنهگر نتواند از تو استفاده کند ؛ از هیچ راه. « لا ظهر فیرکب و لا ضرع فیحلب » ؛ نه بتواند سوار بشود، نه بتواند تو را بدوشد؛ مراقب باید بود... خب، این کنار کشیدن، خودش همان ضرعی است که یُحلب؛ همان ظهری است که یُرکب! گاهی سکوت کردن، کنار کشیدن، حرف نزدن، خودش کمک به فتنه است. در فتنه همه بایستی روشنگری کنند؛ همه بایستی بصیرت داشته باشند. » (آقا. در دیدار خبرگان)
بعدالتحریر:"ابن اللبون" میشود شتر دو ساله.
(به نقل از سایت رجانیوز)
تعجب ملکعبدالله از دیدن تصویر سید حسن نصرالله و احمدی نژاد روی میز بشار اسد
http://www.inn.ir/newsdetail.aspx?id=27880
http://ghalampress.ir/View.aspx?ID=880720068
http://www.parcham.ir/vdcj.ievfuqexosfzu.html
«مناجات ناشنوایان» سروده مقام معظم رهبری
ما خیل بندگانیم ما را تو می شناسی
هر چند بی زبانیم، ما را تو می شناسی
ویرانه ئیم و در دل، گنجی ز راز داریم
با آنکه بی نشانیم، ما را تو می شناسی
با هر کسی نگوئیم راز خموشی خویش
بیگانه با کسانیم ما را تو می شناسی
آئینه ایم و هر چند لب بسته ایم از خلق
بس رازها که دانیم ما را تو می شناسی
از قیل و قال بستند، گوش و زبان ما را
فارغ از این و آنیم ما را تو می شناسی
از ظن خویش هرکس، از ما فسانه ها گفت
چون نای بی زبانیم ما را تو می شناسی
در ما صفای طفلی، نفسرد از هیاهو
گلزار بی خزانیم ما را تو می شناسی
آئینه سان برابر، گوئیم هر چه گوئیم
یکرو و یک زبانیم ما را تو می شناسی
خط نگه نویسد حال درون ما را
در چشم خود نهانیم ما را تو می شناسی
لب بسته چون حکیمان، سرخوش چو کودکانیم
هم پیر و هم جوانیم ما را تو می شناسی
با درد و صاف گیتی، گٌه سرخوش است گه غم
ما درد غم کشانیم ما را تو می شناسی
از وادی خموشی راهی به نیکروزی است
ما روز به، از آنیم ما را تو می شناسی
کس راز غیر، از ما نشنید بس «امینیم»
بهرکسان امانیم ما را تو می شناسی