من در ابتدا یک بنیادگرای اسلامی بودم منهای خشونتش . من از سال 52 تا 63 خودم را به عنوان یک بنیادگرای اسلامی توصیف میکنم، یعنی طرز تفکری مثل جوادی آملی، مصباح یزدی، آقای خمینی و مثل آقای مطهری داشتم؛ شخصیتهایی که من آنها را بنیادگرا میدانم ... بخش عمدهای از 18 سال عمری را که در قم گذراندم به هدر رفت و ضایع شد، مثل اینکه در کار اداری بروکراسی، قرطاس بازی و کاغذ بازی فراوان است ... من حتی یک لحظه به این کار (ملبّس شدن به لباس روحانیت) عقیده ندارم حتی یک ثانیه ... بعد از بنیادگرایی اسلامی به سنتگرایی کشیده شدم. {در مرحله بعد} از سنتگرایی اسلامی بیرون آمدم و به تجددگرایی اسلامی؛ مدرنیزم اسلامی کشیده شدم، ... این دوره، دوره اسلام تجدد گرایانه، اسلام مدرنیستی است... من در این دوره روشنفکر دینی بودم ... از آنجاییکه من عاشق چشم و ابروی هیچ مکتبی و مسلکی نبودم به اگزیستانسیالیسم روی آوردم، سال 80 به چیزی رسیدم که برساخته خودم است که از آن به عقلانیت و معنویت تعبیر می کنم ... 12 سال است که در این عقلانیت و معنویت ماندم،
.... شاید بشود گفت «کشورهای اسکاندیناوی» بهتر از بقیه دنیا زندگی میکنند من فکر میکنم آن چیزی که مراد من از جمع عقلانیت و معنویت است در آنها بیشتر انجام گرفته تا مثلاً کشوری مثل کشور من که در آن نه عقلانیت تمام عیاری وجود دارد و نه معنویت تمام عیار، هیچکدام وجود ندارد، تمام عیار که اصلاً خیلی پرمدعاست ناقصش هم وجود ندارد ... چیزی که من همیشه بر آن تاکید داشتم این است که معنویت به معنای دینورزی نیست.
فراتحلیل سخنان ملکیان، قادری، سریعالقلم و حجاریان/ تشت رسوایی «مرگ خدا» با انقلاب اسلامی ایران به زمین افتاد
دکتر مجتبی زارعی، استادیار علوم سیاسی دانشگاه تربیت مدرس: از موضع «فلسفه» ، «اندیشه»، «سیاست» و «قدرت» در روزهای اخیر سخنان مهمی اظهار شده است که در نوع خود صاحب اهمیت و در مواردی کم نظیر بود، نگارنده اما بی آنکه بخواهد ادعا کند در میان صاحبان آن مواضع هماهنگییی از قبل صورت گرفته باشد، معتقد است نتیجه لاجرم به یک هندسه چهار ضلعی و مستطیل منتهی شده که فضا و شبکههای درون آن مستطیل حاوی تجویز آمران? سبکی از زندگی غیر ایرانی و غیر اسلامی اما کاملاً ایدئولوژیک است.
این چهار ضلعی را در فلسفه دکتر مصطفی ملکیان، در اندیشه دکتر حاتم قادری، در سیاست دکتر محمود سریعالقلم و در قدرت آقای دکتر سعید حجاریان تکمیل کردهاند، اگرچه برخی از گزارههای زیر از موضع فلسفه و اندیشه اظهار شده اما به رغم ادعاهای تفلسف، تفکر و اندیشه ورزی در اوّلی و دوّمی، جملگی اضلاع، «تکاپوی قدرت» داشته و حاوی سنخی از «خشونت گفتمانی» نیز میباشند. اکنون خود گزاره ها و حکم های نامبردگان را مروی می کنیم
قم بمثاب? قرطاس بازی؛ اسکاندیناوی یعنی جمع عقل و معنا؟
دکتر مصطفی ملکیان:
من در ابتدا یک بنیادگرای اسلامی بودم منهای خشونتش . من از سال 52 تا 63 خودم را به عنوان یک بنیادگرای اسلامی توصیف میکنم، یعنی طرز تفکری مثل جوادی آملی، مصباح یزدی، آقای خمینی و مثل آقای مطهری داشتم؛ شخصیتهایی که من آنها را بنیادگرا میدانم ... بخش عمدهای از 18 سال عمری را که در قم گذراندم به هدر رفت و ضایع شد، مثل اینکه در کار اداری بروکراسی، قرطاس بازی و کاغذ بازی فراوان است ... من حتی یک لحظه به این کار (ملبّس شدن به لباس روحانیت) عقیده ندارم حتی یک ثانیه ... بعد از بنیادگرایی اسلامی به سنتگرایی کشیده شدم. {در مرحله بعد} از سنتگرایی اسلامی بیرون آمدم و به تجددگرایی اسلامی؛ مدرنیزم اسلامی کشیده شدم، ... این دوره، دوره اسلام تجدد گرایانه، اسلام مدرنیستی است... من در این دوره روشنفکر دینی بودم ... از آنجاییکه من عاشق چشم و ابروی هیچ مکتبی و مسلکی نبودم به اگزیستانسیالیسم روی آوردم، سال 80 به چیزی رسیدم که برساخته خودم است که از آن به عقلانیت و معنویت تعبیر می کنم ... 12 سال است که در این عقلانیت و معنویت ماندم،
.... شاید بشود گفت «کشورهای اسکاندیناوی» بهتر از بقیه دنیا زندگی میکنند من فکر میکنم آن چیزی که مراد من از جمع عقلانیت و معنویت است در آنها بیشتر انجام گرفته تا مثلاً کشوری مثل کشور من که در آن نه عقلانیت تمام عیاری وجود دارد و نه معنویت تمام عیار، هیچکدام وجود ندارد، تمام عیار که اصلاً خیلی پرمدعاست ناقصش هم وجود ندارد ... چیزی که من همیشه بر آن تاکید داشتم این است که معنویت به معنای دینورزی نیست.
دکتر ملکیان:
بعد از بنیادگرایی اسلامی به سنتگرایی کشیده شدم. {در مرحله بعد} از سنتگرایی اسلامی بیرون آمدم و به تجددگرایی اسلامی؛ مدرنیزم اسلامی کشیده شدم، ... این دوره، دوره اسلام تجدد گرایانه، اسلام مدرنیستی است... من در این دوره روشنفکر دینی بودم.
رکن اصلی دین ورزی تعبّد است و تعهّد با عقلانیت سازگار نیست، تعبد یعنی اینکه {فردی} به من بگوید الف، ب است، من میگویم به چه دلیل، الف، ب است و ایشان بگویند چون ایکس گفته الف، ب است، این صورت، یک سخن تعبد آمیز است، به چه دلیل؟ به این دلیل که ایکس گفته، حالا آن ایکس میتواند بودا باشد، کریشنا باشد، لائوتزه باشد، لائودجیم باشد، زرتشت باشد، عیسی باشد، موسی باشد...
معنویتی که من میگویم اوّل و قبل از هرچیز، عین دینداری نیست، چیزی است ورای دینداری و هرکسی میتواند به این معنویت روی آورد که با عقلانیت هم سازگار نیست اما اگر متدین بود نمیتواند به چنین معنویتی روی آورد.
ذهن خدا! خالی است! همه چیز ماییم!
دکتر حاتم قادری:
ـ نزد خدا هیچ نظام سیاسی مطلق فرازمانی و فرامکانی وجود ندارد، اصولگرایان معتقدند نزد خدا ـ یا به تعبیر متکلّمین الهیات متأخر در ذهن خدا ـ یک نظام سیاسی جامع و کامل وجود دارد هرچند در گذر زمان این نظام سیاسی یک متغیرهایی دارد وظیفه ما حتی کشف هم نیست ـ چون از نظر آنها کشف شده است ـ بلکه تحقق و پیاده کردن آن است، ما اگر بپذیریم هیچ اندیشه سیاسی ثابت، جامع، پایدار، فرازمانی و فرامکانی وجود ندارد و اندیشه سیاسی، تنها چیزی است که بین ما انسانها جاری است و ماییم که باید مرتب آن را ساماندهی کنیم آن وقت میتوانیم با انعطاف بیشتری به جامعه و قدرت نگاه کنیم.
ای رانندگان و لبوفروشان! ژنو و ما ادریک ماژنو؟!
دکتر محمود سریع القلم:
تربیت عقلی در خانواده ما بسیار ضعیف است... خیلی طبیعی است که من پوپولیستی تربیت شوم. صدا و سیما هم که چقدر به این جریان کمک میکند، میرود از «لبو فروش» میپرسد نظر شما درباره برنامه هستهای چیست؟!
یک «راننده تاکسی» که از 5 صبح تا 12 شب باید در این خیابانها بدود تا هزینه 3 بچه دانشجویش را درآورد سر چهارراه از او میپرسند که نظر شما درباره برنامه هستهای و مذاکرات ژنو چیست؟ او چه دانشی دارد که یک واکنش منطقی به این سئوال بدهد؟!
دکتر سعید حجاریان:
من معتقدم اگر قرار باشد قانون اساسی عوض بشود باید شرایطی فراهم شود تا مانند بسیاری از کشورها، دولت بتواند مجلس را منحل کرده و انتخابات زود هنگام برگزار کند تا مردم مجدداً رأی دهند و سیستمی هماهنگی پدید آورند.
نمایندگان [مجلس نهم] برخلاف خواسته مردم حرف بزنند و عمل کنند و بعد آن وقت ببینند آیا مردم حوزههای انتخابیهشان آنها را به شهرشان راه میدهند؟! اگر این کار را بکنند مردم آنها را حتی به شهرهاشان راه نمیدهند،
در ارزیابی این چهارضلعی و مستطیل در ابتدا دربار? خاستگاه تفسیری هر یک نکاتی عرضه خواهد شد پس از این از ربط وندهای شبکه ای این مستطیل سخن خواهیم گفت.
ملکیان مکتب قم؛ ملکیان اسکاندیناویسم
دکتر ملکیان اما هیچوقت تا این اندازه بیپرده و موهن درباره بزرگان فکر انقلاب اسلامی سخن نگفته بود. البته روش او به نظرم فرصت مغتنمی برای پژوهشگران معرفت دینی ایجاد کرد تا خود بدون هیاهوها راز استحاله روشنفکری را در این سامان بیابند اما بطور کلی باید گفت به نظر میرسد او حق دارد زندگی پر فراز و نشیب خود را به پنج دوره متلوّن تقسیم کند و آوارگی معرفتی خویش را روایت نماید امّا آیا وی حق دارد به امام خمینی (ره) به آیتالله العظمی جوادی آملی، آیتالله مصباح و علامه شهید مطهری از پیش و ذهن خود برچسب زده و تهمت بنیادگرایی به آنها روا دارد؟! او حق دارد یک روز، نصفی از دین را بانصفی از مدرنیسم پیوند زند، به التقاط و مدرنیزم اسلامی برسد کما اینکه عده ای پیش تر از او به سوسیالیسم اسلامی و جامع? بی طبق? توحیدی رسیده بودند! اما آیا برای یک مدعی تفلسف و تفکر پسندیده است پیشرو ترین رهبر فکر دینی را که بین عقلانیت، شریعت، طریقت، سیاست و عرفان جمع کرده است را بنیاد گرا یا واپسگرا بخواند؟ او محّق که به کسوت روحانیت در نیاید امّا زیبنده نیست تا به «قم»؛ شهر تفکر و اجتهاد اهانت روا دارد. اتفاقاً خوب است که به این کسوت در نیامدید چون بعدها باید مثل میرزا یحیی دولتآبادی مکرراً به خود لعنت میفرستادید! شما حق دارید که تعبّد نورزید و از معنویت به معنای دینورزی فراری باشید اما اینکه آن را در تخالف با تفکر و عقل معنا میکنید براساس کدام نصّ دینی و تراث معتبر اسلامی ـ شیعی چنین میگویید؟ آیا قرآن کریم به مؤمنین دوری از عقلانیت را فرمان میدهد؟ آیا نبی مکرم اسلام (ص) و ائمه هده معصومین صلوات الله علیه چنین تجویز کردهاند؟ آیا اصول فکر دینی ما تعبدّی است؟ آیا تفکر اجتهادی و اسلام ناب و غیر آمریکایی به عدم تعقل فتوا میدهد؟ شما حق دارید از تحّیر خویش سخن بگویید و به فتح¬الفتوح اگزیستانیسالیسم مباهات کنید و به این نحله ارتجاعی ایمان بیاورید اما آیا همانگونه که درباره بودا و کریشنا و لا ئوتزه سخن میرانید محقّ هستید تا درباره این همانی این مشرب ها با راه انبیاء عظام الهی سخنرانی کنید؟!
به نظر میرسد او ( دکتر ملکیان )حق دارد زندگی پر فراز و نشیب خود را به پنج دوره متلوّن تقسیم کند و آوارگی معرفتی خویش را روایت نماید امّا آیا وی حق دارد به امام خمینی (ره) به آیتالله العظمی جوادی آملی، آیتالله مصباح و علامه شهید مطهری از پیش و ذهن خود برچسب زده و تهمت بنیادگرایی به آنها روا دارد؟!
شما حق دارید به برخی اصحاب التقاط و غربزده ادای احترام کنید اما چرا شأن بزرگان احیای تفکر غیر التقاطی را عامدانه پاس نمیدارید؛ راستی از امام خمینی (ره) و آیتالله العظمی جوادی آملی و آیتالله مصباح و علامه مطهری (س) و جامعه ایرانی با بی اعتنایی و به بدی و نیش و کنایه سخن میگویید تا به کشورهای «اسکاندیناوی» مباهات کنید؟! بیچاره علاقهمندانی که به شما دل بستهاند اکنون باید با مذهب متأخّر اسکاندیناویسمی شما چگونه چشم اندازی برای خویش دست و پا کنند!
بهشت دوست داشتنی صدام به مثاب? مدین? فاضل? فیلسوف
واقعاً اسکاندیوناوی ها عقل و معنویت را با هم گره زدند؟ یعنی سوئد و نروژ و دانمارک از ایران بزرگ، کهن و اسلامی ما جلوترند؟ از خمینی (ره) بریدید تا به اسکاندیناویسم برسید؟! و عجب تصادفی! کشورهای اسکاندیناوی حاوی کدامین جوهره اند که هم فیلسوف بریده از سنت حکمی و اجتهادی «مکتب قم» را میتواند بخود جذب کند و هم صدام یزید کافر را؟! آیا میدانستید صدام هم پس از دستگیری و در سال 2005 میل آن داشت تا در سوئد زندانی شود؟ به راستی این چه سعه وجودی است که هم جنایتکار جنگی قرن را میفریبد هم فیلسوف شرق را؟ باید یکی از این دو قلابی باشند یا متفلسف ما و جنایتکار جنگی یا ایدئولوژی اسکاندیناویسمی؟! با اندکی کاوش معلوم میشود چرا از نظر برخی اصحاب صنعت ژورنالیسم «ملکیان پنجم» صاحب اهمیت است!
قدری جستجو در کشورهای اسکاندیناویستی این رازها را برملا میکند. صد البته. ما نمیخواهیم پیشرفت و نظم و برخی انضباط در ساحات زندگی مادی دانمارکیها، نروژیها و سوئدیها را منکر شویم اما آیا افراد مدعی فکر فلسفی و مشی و سلوک معناگروانه میتوانند بهزیستی و حیات معقول را صرفاً به این مؤلفهها ارجاع دهند. آیا ملاک فلسفه GDP است؟!
آیا ملاک، پیشرفت الکترونیکی شهر و رفت و آمد به موقع ترامواها و هواپیماها است؟ سپس جان و روح یک شهر و کشور کجاست؟ آیا جان و نفس شهرها در این کشور با نظم الیگارشیک، تکنیکی و تکنولوژیکی و نظم دیجیتالی به تنگ نیامده و به شماره نیفتاده است؟!
سوئد فقط 9 میلیون نفر جمعیت دارد اما در گزارش شورای ملی پیشگیری از جرم این کشور آمده است؛ سال 2008 در مقابل هر 100 هزار نفر 14 هزار و نهصد جرم و جنایات و تخلف وجود داشته یعنی یک میلیون و 377 هزار فقره جرم! از 1976 تا 2006 میلادی جنایت خشونت آمیز در این کشور 200 درصد رشد داشته است، و همواره با اینکه نام این کشور در صدر امور رفاهی جهان است توأمان امّا در قتل و تجاوز و سرقت و خودکشی نیز پس از آن چهار، پنج تا کشور نخست دنیا قرار دارد!
آیا فیلسوف ما میداند از که برید و به کدام جامعه دلخوش داشته است؟ لااقل طائر? خیال را به پرواز درمی آوردی و به یک ناکجاآباد می رساندی تا مشتاقان بی خبر بر برج عاج اتوپیای تخیّلی شما دل خوش دارند؟! نه جایی که در مدتی نه چندان طولانی گفته اند که آمار کودکان روسپی سوئد از 4000 نفر به 15000 نفر افزایش یافته است.
به راستی آیا اسکاندیناویسم جناب ملکیان جمع بین عقل و معنویت است، این چه معنویتی توأم با عقل است که مثلاً در دانمارک طی هر سال، مراسمی آیینی با عنوان «گریندارب» برپا میشود تا در آن به قتل عام هزاران «دلفینهای کالدرون» مبادرت شود.
آیا اسکاندیناویسم جمع عقلانیت و معنویت است؟
دکتر استنلی کرتز، دارای دکتری انسانشناسی اجتماعی از هاروارد و پژوهشگر موسسه هوور دانشگاه استانفورد برای فیلسوف رهیده از بنیادگرایی امام خمینی (ره)!! حرفهای جالبی دارد! او در مقال? پژوهشی مهم سال 2004 خود معتقد است سوئد احتمالاً سکولارترین کشور جهان است وی می¬گوید وضعیت سوئد به عنوان رهبر انحطاط خانواده در جهان (آمریکا دارای مقام دوم انحطاط است!) مربوط به ضعف رهبران مذهبی و برجستگی دانشمندان سکولار علوم اجتماعی متمایل به چپ است، همجنس بازی موجب شد ازدواج در اسکاندیناوی منسوخ و در حال مرگ باشد، اکثر کودکان در نروژ و سوئد نامشروع متولد میشوند، شصت درصد فرزندان اول در دانمارک والدین ازدواج نکرده دارند، گو اینکه دولت دانمارک در سال 1989 و نروژ در 1993 و سوئد در 1994 ازدواج همجنس گرایان را قانونی کردهاند.
گریندارب در اسکاندیناویسم ملکیان و راز بهزیستی در فقه حکیم آملی
به راستی آیا اسکاندیناویسم جناب ملکیان جمع بین عقل و معنویت است، این چه معنویتی توأم با عقل است که مثلاً در دانمارک طی هر سال، مراسمی آیینی با عنوان «گریندارب» برپا میشود تا در آن به قتل عام هزاران «دلفینهای کالدرون» مبادرت شود. کیست که نداند دلفینها میل به مجاورت با انسانها و بازی با ایشان را همواره با خویش به همراه داشتهاند امّا سنّت مردمانی از دانمارک میگوید دلفین ها باید برای همراهی با ورود جوانان به دوره بلوغ در مراسمی گسترده و زنده زنده سلاخی شوند. نهنگ خلبان باله بلند که گفته میشود از باهوشترین و زیباترین جانوران دریایی به حساب میآیند با کشتار جمعی امّا تفریحی مردمان متمدن اسکاندیناوی مواجه میشوند. آنقدر میکشند تا دریا خون آلود میشود، مردمان این کشورهای ثروتمند آیا به راستی نمیتوانند جایگزینی برای کشتار جمعی و تفریحی آن زبان بسته ها و تأمین غذای خویش بیابند؟! شاهدان عینی بر آنند که این کار نه برای غذا که برای انجام اعمال خرافی و ننگین مراسم گریندارب صورت میپذیرد، به راستی آیا این عمل زشت مورد تائید عقل سلیم است یا حاوی نوعی سادیسم؟! امّا ما از آموزگار بزرگ سیاست متعالیه، حضرت آیت اله العظمی جوادی آملی، شاگرد بزرگ آن یگان? دوران که شما بنیادگرا می خوانیدش آموخته ایم که: وجود مبارک رسول اکرم (ص) برابر کوه احد می فرمایند:هذا اُحد جبل، یحبّنا و نحبّه (بحار، ج 21)؛ یعنی سلسله جبال، دوست ما هستند و ما هم دوست آنهاییم چون کوه احد مثالی بیش نیست و این سخن به آن کوه اختصاص ندارد، قهراً در پرتو چنین معرفتی محیط زیست و زیست محیطی معنی می یابد و چنین انسانی نه دریا را آلوده می کند و نه صحرا و کوه را از بین می برد: ظهرالفساد فی البرّ و البحر. لما کسبت ایدی الناس (روم/41) ... اگر این هماهنگی و همنوایی حاصل شود، فساد، نه در دریا و نه در صحرا پیدا نمی شود ... نظام کاپیتال پدید نمی آید و نظام فاسد سوسیال ظهور نمی کند، هم? این نابرابری ها و ناهماهنگی ها بر اثر آن است که، هوامداران عقل را زنجیر کرده اند و انسان را درست تفسیر نکرده اند و کم من عقل أسیر تحت هوی امیر (نهج البلاغه/حکمت 11) به راستی او بنیادگراست یا آنها که عقلانیت فنی و سوداگر را بر فراز حکمت نشانده اند؟!، آیا به راستی عقلی که حکیم ما می گوید با عقلی که در اسکاندیناویسم ملکیانی تبلیغ می شود شأنی برابر دارند. آری دیپلمات های ایرانی به رهبری همین حکیم بود که برای آزادی عقل از بتان ذهنی در کمونیسم و شورویِ گورباچف بدانجا رفته بودند. و خوب است بدانیم این دانمارک همان مملکتی است که در آن توهین به انبیای الهی بخصوص پیامبر رحمت و کرامت؛ رسول خدا(ص) بصورتی افراطی رواج دارد.
شورش علیه رسولان الهی و تجویز نبوت زمینی در اسکاندیناویسم ملکیانی
توهین به پیامبر اسلام (ص) جزوی از مسابقات احزاب در رقابتهای انتخاباتی است، هیچ منع قانونی برای این کار غیر عقلایی وجود ندارد، ایرانیان هرگز اقدامات غیر انسانی و شنیع روزنامههای یولاندز پوستن، فریکز الهاندا و داگبلات در اهانت به پیامبر امین(ص) را فراموش نخواهند کرد.
استنلی کرتز شاه کلید انحطاط در بنیان خانوادههای اسکاندیناویستی را فرزاندان نامشروع میداند، وی اعتقاد دارد دهه شصت، دههای است که «رشد فردگرایی» بر سوئد مستولی گردید و «دولت رفاهی» سوئد جایگزین «نهاد خانواده» شد، چه اینکه با تامین شغل و درآمد برای هر شهروند حتی بچهها، فردیت رشد میکند و استظهار به پشتیبانی دولت نیز، ره آوردی جز خودبنیادی، طلاق و انحطاط نخواهد داشت.
وضع و مقام شرافت و کرامت انسانی در «اسکاندیناویسم ملکیان» آنقدر بغرنج و اهانت آمیز است که «مای هیداوتوزن» جامعه شناس دانمارکی طی سال 2000، همکاران و همقطاران خود را بخاطر غفلت از «انقلاب خاموش والدینی نامشروع» به شدت مورد سرزنش قرار میدهد.
ضمن اینکه استنلی کرتز بر آن است که این وضع معلول علتهای ایدئولوژیکی ـ فرهنگی و منبعث از ایدههای جامعه شناختی و فمنیستی رادیکال نیز میباشد که بر دانشگاهها و رسانههای سوئد سیطره یافته است.
به نظر میرسد اظهارات دکتر ملکیان مؤیّد تبلیغ و ترویج سبکی از زندگی است که نگارنده آن را بجای «ملکیان پنجم» در صنایع ژورنالیستی، ذیل «ملکیان اسکاندیناویسمی» نامگذاری میکند، نحلهای که به قول دکتر استنلی کرتز در این سنّت «جامعه شناسان سکولار» سوئدی که اکثر آنها کاملاً رادیکال اند به عنوان «داوران اخلاق عمومی» جانشین «رهبران مذهبی» شدهاند.
یعنی تمنّای همانچیزی که دکتر ملکیان را از امام خمینی (ره) و آیتالله العظمی جوادی آملی منقطع میسازد و بقول خود به آیین «برساخته خویش» رهنمون میکند، سکولاریسم افراطییی که در دکتر ملکیان به یک ایدئولوژی رادیکال تبدیل شده، همانی است که بقول دکتر استنلی کرتز وقتی از خود سوئدیها بپرسید که معضله و مشکله ی انحطاط شما چیست؟ میگویند سکولاریسم!
همین وضعیت اسفناک خروج از عقل سلیم و معنویت غایت گرا را و موثر در کشورهای اسکاندیناوی را میتوان در گزارش مهم جامعه شناس آمریکایی دیوید پوپنو از دانشگاه راتچز هم دید، آنجا که در کتابش با عنوان «آشفتگی آشیانه» طرز برخورد کشورهای اسکاندیناوی را با نهاد فرهنگ و خانواده مورد سرزنش قرار میدهد.
وضع و مقام شرافت و کرامت انسانی در «اسکاندیناویسم ملکیان» آنقدر بغرنج و اهانت آمیز است که «مای هیداوتوزن» جامعه شناس دانمارکی طی سال 2000، همکاران و همقطاران خود را بخاطر غفلت از «انقلاب خاموش والدینی نامشروع» به شدت مورد سرزنش قرار میدهد.
دکتر صدام و دانشجوی علوم سیاسی نروژ!
عجیب است، هنگامیکه اخبار دهشتناک از زیر پوست کشورهای اسکاندیناوی افشا میشود و هنگامیکه مسلمانان جهان بخاطر هتک حرمت به پیامبران عظیم الشان الهی از این کشورها انزجار مییابند «فیلسوف ما» و اندکیپیشتر «صدام یزید کافر» به این ایدئولوژی دل خوش میدارند، البته راز علاق? صدام را به این کشورها پیشتر یافته بودیم چه اینکه با اطلاع و کمک بخشهای اقتصادی و سیاسی دولت هلند بود که هزاران تن مواد اولیه در تولید بمبهای کشتار جمعی حاوی گازهای «خردل» و «اعصاب» به حزب بعث ارسال شده بود.
راستی آیا در جایی که عقل سلیم و معنویت غایتمند سررشتهدار امور باشد «آقای بریوک» میتواند یکی از بزرگترین جنابتهای تاریخ بشریت در نوع خود را در هیمن سامان اجتماعی و سیاسی و فرهنگی رقم زند. آیا فیلسوف ما از حادثه 22 ژوئیه 2011 که از آستین ایدئولوژی فاشیستی اسکاندیناویسمی بدر آمد بی اطلاع است؟! روزی که آدمکشی شهروند نروژی «90 دقیقه» به طول انجامید! هفتاد و هفت نوجوان سلاخی شدند؛ آری! «آندرس برینگ بریوک» یک مسلمان عرب تبار و یا بنیادگرا و یا یک اسلامگرا نبود او در دستگاه معرفتی «عقلانیت فنی» و «سکولار» رشد یافته بود؛ پلیس که در ابتدا دنبال تروریستهای مسلمان و ریش دار بود خیلی زود مردی با چشمهای آبی و موهای طلایی را دستگیر کرد! کسی که مثل هیتلر سلام تظامی میداد و در آستانه این جنایت هولناک تاریخ نه دفعتاً و تصادفاً که 1500 صفحه بیانیه در تارنمای اینترنتی خود نیز منتشر کرده بود!
کسی که پس از این جنایت در نظام معنایی جزایی اسکاندیناویسمی بجای مجازات آماده ثبتنام در رشته علوم سیاسی نیز شد و دادگاه در مخالفت با تحصیل او در دانشگاههای دولتی، با یک درجه تنبیه! درس خواندن او را صرفاً در دانشگاههای غیر دولتی مجاز دانست، اگر سوئد صدام را میپذیرفت تا در چنین زندانهایی نگهداری میشد او اکنون دانشجوی خوبی برای استاد خویش «دکتر صدام» به شمار میآمد!
بریویک نماینده نسلی رو به انفجار است که بنا دارد مهاجرین را به جرم پذیرش شدن قانونی و مدنی در بازار کار کشورهای اسکاندیناوی از دم تیغ بگذارنند، به رنگین پوستها، وحشیانه حمله کنند و بخود اجازه میدهند فردی را به خاطر رنگ پوستش از بالای پل 5 متری به پایین پرتاب کنند، به راستی آیا همین نظام عقلانی و معنوی به همراهی سربازان اسکاندیناوی با ناتو و حمله به مردم مظلوع افغانستان و بخاک و خون کشیدن کاروان ها در جشن عروسی افغان ها حکم کرده است؟! آری! بسیاری از مردمان و نخبگان اسکاندیناوی هم مثل فیلسوف شبه مدرن ما؛ خویش را و مرام و مسلک خود را «راه میانه» میدانند، شاید نظیر همین تبیینی که در «ملکیان اسکاندیناویسم» عرضه شده است! اما آیا راه میانه و اعتدال، برخورد شدید و غلیظ و فاشیستی با اسلام و مسلمانان و رسول رحمت (ص) است؟!
به راستی این التقاط نهیلیستی یادآورد همان حرف های نیچه نیست که به مرگ خدا می اندیشید، آنجا که می گفت «وقتی انگشتش را در هستی فرو میبرد بوی پوچی میدهد؛ و میگفت این چیزی که آن را جهان میخوانندش کجاست و چیست؟
نونیچه ای ها در اسکاندیناویسم
چگونه است مردمانی سرد مزاج و افسرده که حتی دست خدادای طبیعت نیز آنها را در دو نوب? شش ماهه، آسمان و آفتابشان را در دو لبه تاریکی ـ نیمه تاریکی و روشنی و نیمه روشنی فرو برد کعبه آمال فیلسوف شبه روشنفکر (بنا به قول خود) ما شده است؟!
به راستی این التقاط نهیلیستی یادآورد همان حرف های نیچه نیست که به مرگ خدا می اندیشید، آنجا که می گفت «وقتی انگشتش را در هستی فرو میبرد بوی پوچی میدهد؛ و میگفت این چیزی که آن را جهان میخوانندش کجاست و چیست؟ و چه کسی او را به این دام انداخته اما اکنون او را به خود وانهاده است؟! چگونه به جهان آمده است و چرا با او مشورت نشده است؟!» و نگارنده فکر میکند هر شامّهای هرچند ضعیف از دین جدید، ایدئولوژیک و رادیکالی «اسکاندیناویسم»، بوی پوچی بر مشام خواهد یافت.