ادامه روابط خونی جزو وظایف مردم متمدن محسوب نمیشود و سرنوشتی که این مردم متمدن را خاتمه نسل و آخرین افراد نژاد میسازد ابدا در آنها وحشتی تولید نمیکند. علت این نازائی و قطع نسل این نیست که سر گرفتن اولاد امکان پذیر نیست، بلکه علت اصلی این است که هوش و ذکاوت وقتی به منتها درجة شدت و فشار رسید، دیگر برای وجود اولاد دلیلی نمیبیند... در چنین وضعیتی، مردان نسبت به زنان نظر دیگری اتخاذ میکنند. یعنی بر خلاف دهقانان و کشاورزان که در موقع ازدواج منظور عمده شان این است که برای اولاًد آینده خود مادری بیابند، مردان متمدن در فکر اینند که برای زندگانی خود «رفیقی» پیدا کنند. چه در هندوستان عهد بودا و چه در بابل و چه در رم کار به این منوال بود و در شهرهای امروزی اروپای غربی و آمریکا هم به همین منوال است. در میان اقوام بدوی و کشاورزان، وجود زن برای مادری است. تمام آمال و آرزوهائی که از اوان کودکی در قلب او جای گرفته، در همان یک کلمة «مادر» جمع شده است، اما در بحبوحة تمدن زن به صورت موجود جدیدی در میآید: «رفیقه»، «خانم قهرمان داستانهای عشقی و ادبی»، «عاشق آزادی کامل» چنین خانمی به جای اینکه اولاد داشته باشد، اختلالات روحی دارد! در این صورت مراسم ازدواج تقدس خود را از دست میدهد و به یک مراسم مبتذل تبدیل میشود... اما دلایلی که بر ضد بچه داری اقامه میکنند، چه از طرف آن خانم آمریکائی که حیفش میآید گردش فصلها را کاملا برگزار نکند و هر فصلی را در تفریحگاههای مخصوص همان فصل نگذراند، چه از طرف خانم پاریسی که میترسد پس از زائیدن، عاشقش از او دست بکشد، چه از طرف آن خانم آزادی طلب که میخواهد متعلق به خودش باشد و زیر هیچ باری نرود، تمام اینها در یک ردیفند. همة این زنها متعلق به خودشان و همه هم بی ثمر و ابترند... شهر بزرگ کسی را که اولاد بسیار داشته باشد، وسیلة خوبی برای مسخره و کاریکاتور میداند
فلسفه سیاست. اسوالد اشپنگلر ترجمة هدایت الله فروهر ص 33